جدول جو
جدول جو

معنی یته بن - جستجوی لغت در جدول جو

یته بن
یک بند آواز خواندن، یک بند در عرف متداول به معنی: اجرای یکی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چاه بن
تصویر چاه بن
بن چاه، ته چاه، تک چاه
فرهنگ فارسی عمید
(وَ نَ دَ)
دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل. سکنۀ آن 210 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لِ بُ)
دهی از دهستان نرم آب است که در بخش دودانگۀ شهرستان ساری واقع است و 200 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(یَکْ کَ / کِ / یِکْ کَ / کِ بِ زَ)
در تداول عامه، پهلوان و بزن بهادر. آدم دعواکن و زرنگ. (فرهنگ لغات عامیانه). که به تنهایی از عهده برآید
لغت نامه دهخدا
(لَ تَ پُ)
نام یکی از دیه های لاریجان. (مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 115)
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان قزقانچای بخش فیروزکوه شهرستان دماوند. دارای 300 تن سکنه. آب آن از رود خانه قزقان چای. محصول آنجا غلات، بنشن، قلمستان. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است و عده ای برای تأمین معاش بمازندران میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
دهی از دهستان کیاکلاست که در بخش مرکزی شهرستان شاهی واقع است و 410 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
میوه ای است ریز و بامغز که مردم آن را می خورند. قسم کوچک بن یعنی، حبه الخضرا باشد. (مخزن الادویه در کلمه حبه الخضراء). رجوع به حبه الخضراء شود
لغت نامه دهخدا
(کَ شَ / شِ بُ)
زیر بغل از جامه. خشتچه. کش بن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
صحاف که ته بندی کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به ته بندی شود
لغت نامه دهخدا
(چَ بُ)
نام موضعی به تنکابن مازندران. (سفرنامۀ رابینو ص 107 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(چَ مِ بُ)
دهی از دهستان چلاو بخش مرکزی شهرستان آمل که در 50 هزارگزی جنوب خاوری آمل واقع است. کوهستانی و جنگل دار و هوایش معتدل است و 100 تن سکنه دارد. آبش از چشمه. محصولش غلات، لبنیات و عسل. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان بافتن کرباس، شال و جوراب وراهش مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
تک چاه. (آنندراج). بن چاه. ته چاه:
بدین چاه در آب سرد است و خوش
بفرمای تا من بوم آبکش
که هستند با من پرستنده مرد
کزین چاه بن برکشند آب سرد.
فردوسی.
پس آن به که غوکان در این چاه بن
نگویند از موج دریا سخن.
میرخسرو
لغت نامه دهخدا
پهلوان و بزن بهادر آدم دعوا کن و زرنگ: عروس دلهای صدها کرد چابک سوار ویکه بزن بودم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسته بن
تصویر پسته بن
درخت پسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یکه بزن
تصویر یکه بزن
((~. بِ زَ))
کسی که در دعوا کردن و زد و خورد نظیر ندارد
فرهنگ فارسی معین
از توابع نرم آب دوسر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بهرستاق لاریجان واقع در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگا واقع در منطقه ی عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان فیروزجاه بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع نشتای عباس آباد، از محله های اطراف بقعه ی شیخ موسی در بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
سر و ته، وارونه، کش دادن حرف و درگیری لفظی، زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
ته دره، نام بخشی در کوه های جنوبی بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در منطقه ی شهرستان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
نرده ی چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر شیروانی
فرهنگ گویش مازندرانی
بز بی شاخ
فرهنگ گویش مازندرانی
تکیه گاه، نقطه ی اتکا، کمک، زیر و رو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام روستایی در حوزه خانقاه پی سوادکوه، نام مرتعی در حوزه
فرهنگ گویش مازندرانی
بخشی از آواز و خواندن به اندازه ی یک نفس که به هنگام درخواست
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا و پایین کردن، سوزش و درد اعضای بدن، گزگز کردن، نوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
اطراف اجاق، نام مرتعی در بابل کنار شهرستان بابل، از توابع کیاکلای شهرستان قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی